از زمان معرفی بازی در سال 2020 درباره توسعه دهنده Flying Wild Hog’s Evil West همگی هیجان زده بودیم. خیلی چیزها در مورد آن بلافاصله توجه ما را به خود جلب کرد. علیرغم بهترین تلاشهای Red Dead Redemption، من همیشه احساس میکردم در بازیهای ویدیویی کمبود غرب وحشی وجود دارد، اگرچه برخی از بازیها از فرمول وسترن برای روایت داستانی در جای دیگر استفاده میکردند. فرضیه Evil West همچنین یادآور چیزی است که در دوران پلیاستیشن 2 دیده می شد: گاوچرانی که از فانیها صرفاً در برابر وحشتهای مخفی جهان، مانند خونآشامها و دیگر موجودات محافظت میکند. ذهن من نمی تواند همانند دیدن Darkwatch، بازی ای که در کودکی بارها و بارها آن را بازی می کردم، از دیدن Evil West جلوگیری کند.
حتی به طور کلی تر، آن دوران برای وسترن های اکشن سوم شخص عالی بود – Gun، Red Dead Revolver، Darkwatch ، و Call of Juarez. همه اینها برای این است که بگویم بازی در نقش غرب شیطانی باعث می شود به بهترین شکل دوباره احساس کودکی کنم.
فراتر از محیط بازی، حتی قبل از انتشار نیز،بازی من را به یاد یک نوستالژیک با شکوه میانداخت، تقریباً هر جنبهای از Evil West نشان میدهد که چگونه بازیهای PS2 را در زمانی که ده ساله بودم در اوایل دهه 2000 به یاد میآورم. این فیلم با یک فیلم سینمایی شروع می شود که جسی رانتیر، پسر رهبر موسسه رانتیر، بازوی دولت که به طور خاص علیه نیروهای شیطانی پنهان شده اقدام می کند، آغاز می شود. جسی وسترنی است که روی یک دستش یک اسلحه آغشته به برق، روی دست دیگرش پنجههای ولوورین، و مثل پدرش و پدربزرگش، سه تفنگ در دوش دارد. او یک شریک کاری دارد – کدام گاوچران خوب به تنهایی در غرب وحشی پیش می رود؟ – و لباسی فوق العاده که با هیکل کاریکاتورگونه او مطابقت دارد و البته شخصیتی که هر گاوچران برجسته در هر بازی غربی نیز دارد.
در غرب شیطانی، Sanguines، شورای زیرزمینی خونآشامها، ظاهراً توسط یک دختر جوان و پر از خشم از هم جدا میشوند که مانند پدرش معتقد است که زمان آن رسیده است که هموطنان او در سایهها پنهان نشوند، و این به جسی بستگی دارد که او را متوقف کنید.داستان تا اینجا به خوبی روایت شده است, البته اگر این تمام داستانی باشد که بازی به من ارایه داده اس،باز هم راضی خواهم بود. این کار را انجام می دهد، و شاید به طور تصادفی، به Darkwatches جهان بازمی گردد. گاهی یک دلیل ساده برای کشتن خوتن آشام ها و موجودات دشمن بی شمار تنها چیزی است که نیاز دارم. من مطمئناً نیازی ندارم که هر بازی داستانی داشته باشد که موهای بازوهایم را بلند کند یا اشکم را برانگیزد. و در مورد Evil West، من میتوانم جسی را تا دورترین نقاط این مرز عجیب دنبال کنم تا شر را متوقف کنم.
گیمپلی بازی مستقیماً به نوستالژی من برای PS2 نیز اشاره میکند، اگرچه نمیتوانم اشاره کنم که این یکی از اولین بازیهایی است که بازی کردهام و الهامبخش God of War (2018) را کاملاً در آستین خود دارد. مبارزات تقریباً به همین شکل انجام میشود، از دوربین سوم شخص روی شانه و نمای نزدیک که اکشن را در چهره شما نگه میدارد، تا پایاندهندههایی که وقتی دشمن نارنجی میدرخشد و جرقههای بیش از حد و کشتن دشمنان،خلاصه ده ها جنبه بصری زیبا که مخاطب را میخ کوب می کند. حتی عبور از این غرب وحشی مانند قدم زدن در یکی از نه قلمرو God of War است. شما از مکانیک طناب برای رسیدن به مکانهای جدید استفاده میکنید، سینهها را با مشت زدن به بالای آنها از بین میبرید، و در بین بخشهای اکتشافیتر، بعد از یک میدان جنگی به میدان نبرد برخورد میکنید.
در آن میدانهای جنگی، بازی من را بیشتر به یاد روزهای PS2 میاندازد. در زمان Ps2 دو سطوح خطی داستانی وجود داشت.«کاوش برای یافتن یک یا دو صندوق در حالی که داستان بیشتری دریافت میکنید» و «زمان برای مبارزه با امواج دشمنان » بود.با تمام سادگی که در این بازی وجود دارد من مشتاقانه دوست دارم این بازی را تجربه کنم ,چون یک دلیل ساده وجود دارد:بازی Evil West من را به دوران Ps2 می برد. Evil West از شما میخواهد که وقتی زمان کشتن فرا میرسد، منحصراً روی مبارزه تمرکز کنید و وقتی که نیست، میخواهد آن صندوقچه تصادفی با طلا را پیدا کنید.حتی ارائه Evil West حس نوستالژیک دارد، از فونتهای دهه ۲۰۰۰ گرفته تا نحوه نمایش قطعات کلکسیونی و غیره. و سبک بصری همه اینها را با یک کمان زیبا در بالا میپیچد.
تصور میکنم مقایسه Evil West با بازیهای PS2 دوران کودکیام میتواند منفی باشد، اما تا اینجای کار کاملاً از زمانم با آن لذت میبرم. میدانم که چیست و با قرار دادن جنگهای غمانگیزش در جلو، داستانش در پشت آن، و شخصیتهای دوستداشتنیاش در جایی در میانه، از آن لذت میبرم. Evil West مانند بازیهای بیشماری از دوران PS2 است که هنوز هم با علاقه به آن نگاه میکنم، بازیای است که مدت کوتاهی پس از مرور تیتراژ آن، بیشتر آن را فراموش خواهم کرد. اما شاید هرازگاهی، 5، 10، 15 سال آینده، به آن و تفریحی که برای چند روز کوتاه داشتم فکر کنم. نیازی نیست که هر بازی مدتها پس از اتمام آن به من بچسبد، و گاهی اوقات اشکالی ندارد که بازیها شبیه بازیهای گذشته باشند. به هر حال، هر روز یک بازی باعث می شود که دوباره احساس کنم بچه هستم.